اویسااویسا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

میوه عسلی بابا

بدون عنوان

سلام عزیزممم   عشق مامان من بعد از تولد شما دیگه وقت نکردم بیام و برات بنویسم . مامانی مریض بود و جراجی کرد و من و شما میریم اونجا تا مواظب مامانی باشیم .خدا رو شکر که الان حالش خوبه مامانی برای استراجت چند روزی روزی رفت شمال وقتی مامانی رفت شما از دوری مامانی مریض شدی و تو بیمارستان بستری شدی  مامان فدات بشه چه روزای سختیه روزی که شما مریض میشی و من اون چشمای نازت و میبینم که با حالت ناراحت به من نگاه میکنی    خدایا مواظب همه نی نی ها باش مواظب دختر منم باش بابایی خیلی ناراحت بود خیلییییییییییییی  شما مهمترین اتفاق در زندگی بابا هستی و  بیشتر از همه دنیا دوست داره عکس شما وقتی بیمارستان بودی ...
19 بهمن 1392

بدون عنوان

                                                     پرنسسم تولدت مبارک         ...
19 دی 1392

بدون عنوان

سلام دختر عزیزم.مامان و ببخش که اصلا فرصت نمیکنه بیاد و وبلاگ شما رو بنویسه.مامان تمام وقتش و صرف شما میکنه که داری بزرگ میشی راه میری .میخندی.حرف میزنی.......  مامان و بابا عاشقتن غروب که میشه دیگه بی طاقت میشی همش میری جلوی در و میای تا بابا بیاد خونه و باهات بازی کنه.قربون اون خنده هات برم که زیبایی خونه ماست. ...
19 دی 1392

راه رفتن دخترم

عزیز دلم داری بزرگ میشی و هر روز که میبینیمت قند تو دلم اب میشه .بابا هر روز که میاد خونه شما نمیزاری اصلا بشینه میگی فقط باهات بازی کنه بابایی هم از خداشه که باهات بازی کنه و خنده های قشنگت و ببینه.الهی مامان فدات بشه 20 ابان من و بابایی نشسته بودیم که دیدیم یه دفعه دست و ول کرد  شرو ع   کردی به راه رفتن من و باباییم کلی خوشحال شدیم  و بابایی برای اینکه خدا یه دختر سالم به ما داده صدقه داد از اون روز به بعدم قدمهای کوچیک بر میداری  .حرفم میزنی و من و بابا رو صدا میکنی  وقتی بالای تخت و میز میری یاد گرفتی چطوری بیای پایین و دیگه نمیافتی    خدایا شکرت  .....    ...
27 آبان 1392

......

دختر قشنگ من مامان و ببخش که تو این مدت نیومدم تا برات بنویسم عزیز دلم این مدت خیلی سرمون شلوغ بود اسباب کشی داشتیم و خونمون و عوض کردیم و اومدیم یه خونه جدید نزدیک مامانی از روزیم که اومدیم شما همش خونه مامانی بودی و کلی بهت خوش میکزره.حدود یه هفته ای هم مریض بودی و همش شما رو بردم دکتر اما خدا رو شکر فقط حساسیت داشتی.ماه محرم شد و این چند روز بابا شما روبرد بیرون و با اطرافت بیشتر اشنا شدی .این عکسم 2 روز پیش ازت گرفتم                      قربون اون خنده قشنگت بشه مامان عزیز دلم ...
26 آبان 1392

روز دختر

صمیمانه ترین شادباشم را به نور مهتاب میدهم تا به شما ستاره ی زیبای هستی برساند راستی که جایگاهت چه بلند است در اوج آسمانها روزت مبارک دخترم این متن و مامانی برای شما نوشت برای روز دختر بعدشم دایی و مامانی اومدن پیش شما و برای شما کیک خریدن تا بهت تبریک بگن که شما با سر رفتی تو کیک   ...
18 شهريور 1392

......

سلام عسل مامانی  الان که دارم برات مینویسم نشستی جلوی تلویزیون و داری ذوق میکنی از دیدن کارتون.مامان فدای اون چشمات بشه هفته پیش ما رفتیم شمال شما خیلی من و اونجا اذیت  کردی و نمیخوابیدی ولی همه عاشق شیرین کاریهات شده بودن وایییییییییییی مخصوصا وقتی میخواستم از شما عکس بگیرم تا دوربین مامانی و میبینی یه قیافه ای به خودت میگیری که دلم اب میشه .........   اینم عکس شما.....       ...       ...
12 شهريور 1392

اولین های دخترم

مامان فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بشه عزیزم دختر نازم تو تاریخ 28مرداد 92 دیدم یه دفعه داری چهار دست و پا راه میری .همه ما کلی ذوق کردیم .امروز 1 شهریور 92 ما خونه مامانی بودیم دیدیم یه دفعه نشستی و داری بازی میکنی .بعد اومدیم خونه کیف مامان روی میز بود تا کیف و دیدی چهار دست و پا اومدی و میز و گرفتی و بلند شدی روی پاهات ایستادی تا کیف مامان و بگیری چند بار بابایی شما رو برد عقب اما هر بار اومدی و میز و گرفتی و روی پاهات ایستادی من سریع زنگ زدک به مامانی و کلی خوشحال شد و بعد بابایی رضا زنگ زد و کلی خوشحال شد و گفت برای اویسا جایزه میخره . منم از شما فیلم گرفتم تا بزرگ شدی نگاه کنی.   دوست دارم دخترم ...
1 شهريور 1392

دختر نازم

اویسا بغل بابایی..     اویسا با دوست جدیدش تو تیرازه             دایی امیر و بابا ایمان شما رو تاب میدادن و خیلی ذوق کرده بودی     اویسا با 2 تا مروارید خشگل تو دهنش     قربونت برم انقدر ناز میخوابی.....     دخترمامان اماده شده  تا با مامانی بره بیرون...   ...
28 مرداد 1392