اویسااویسا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

میوه عسلی بابا

شیرین کاریهای دخترم

سلام مامانی .مامانت جدیدا زرنگ شده و میاد تند و تند برات مینویسه. عزیزم دیروز یه خبر بد شنیدم که خیلی ناراحت شدم پسر عمویی از شکم مامانش پر کشید رفت پیش خدا.امیدوارم زود زود خدا یه نینی دیگه به عمو و زن عمو بده.جوجوی من الن جلوی منی و رو شکمت دراز کشیدی و داری سعی میکنی دست و پاهات و بالا نگه داری و روشکمت بمونی اینم یکی از شیرین کاری هاته الهی مامان فدات بشه   ...
23 خرداد 1392

مسواک جوجوی من

دختر قشنگم شما داری دندون در میاری و لثه هات خیلی اذیتت میکنه من رفتم برای شما ست مسواک اولیه خریدم تا از همین الان بزاری تو دهنت و به مسواک زدن عادت کنی بدشم دیگه لثه هات نخاره خیلی دوستش داشتی عزیزم امیدوارم به زودی مرواریدای خشگلت و تو دهنت ببینم عشق من ...
22 خرداد 1392

اولین حرف دخترم

دختر ملوسم داری حسابی بزرگ میشی .دیشب وقتی گریه میکردی و داشتی خودت و لوس میکردی تو گریت مم م میکردی .عزیزممممممممممممم  تو میخوای بگی مامان قربونت برم اگه بدونی چقدر خوشحال شدم ...
20 خرداد 1392

لالایی مادرانه

اویسای مامانی شما همون دختری هستی که من هیشه ارزوش و داشتم .از داشتنت خوشحالم .میخوام لالایی و که مامان برات میخونه اینجا بنویسم  تا وقتی بزرگ شدی و وبلاگت و خوندی یادت بیاد          لالا لالا گل مریم                  گل سپید و زیبای عالم چشمات و ببند گل شب بو    که چشمات میکنن من و جادو گل من تویی نازنینم              کوچولوی شیرینم گل من تویی نازنینم             تو چشمات خواب و میبینم عطر نرگس گل لاله            &n...
20 خرداد 1392

دختر شیرینم

سلام دختر عزیزم .قربونت برم مامان وقت نمیکنه بیاد و اینجا واست بنویسه امروز نوبت استخر شما بود رفتیم استخر و اومدیم الان شما خوابید اخه خیلی خسته شده بودی.این روزها خیلی شیرین شدی قشنگ میجرخی صدا در میاری .همه چیز و با دستات میگیری قشنگ دستت و دراز میکنی برای گرفتن.من واقعا عاشقتم.این چند روز تعطیل بود و ما میخواستیم بریم شمال اما رفتیم اول جاده و دیدیم خیلیییییییییی شلوغه و از همونجا دور زدیم و برگشتیم.اومدیم خونه و همش من و شما و بابایی خوابیدیم . حسابی خستگی بابا ایمان در رفت.   بردیمت پارک وقتی بچه ها رو میدیدی کلی ذوق میکردی انقدر ذوق میکردی که دوست داشتی از بغل بابا بپری پایین.   عزیزم دوستت دارمممم ...
19 خرداد 1392

اویسای مامانی

دختر ملوسم بابا ایمان و مامانی بردن گوش شمارو سوراخ کردن وای که چقدر گوشواره بهت میاد.پریروز که رفته بودیم خونه مامانی تولد دایی امیر بود.مامانی گوشواره بچگیهای من و انداخت تو گوش تو.وقتی که بزرگتر بشی از گوشت در میارم میزارم کنار برای وقتی که بزرگ شدی بدمش به دخترت. خیلی گوشواره بهت میاد عزیزم. مامان و بابا عاشقتننننننن ...
1 خرداد 1392

5 ماهگی دخترم

دختر زیبای من شما 5 ماهه شدی .از اینکه دارمت خیلی خوشحالم من همیشه ارزوی داشتنت و داشتم.تو این مدت خیلی اتفاقات برای ما افتاد که من نتونستم بیام و برات بنویسیم مامانی زهرا و اقاجون از بین ما رفتن. امیدوارم دیگه از این اتفاقات نیفته.عزیز دلم شما باعث گرمی زندگی من و بابا ایمان شدی.الان دیگه با دستت همه چیو میگیری و سریع میبری تو دهنت بدشم غلط میزنی مامان خیلی دوست داره هر روز داری عوض میشی و کارای جدید میکنی هر وقت میزارمت تو اتاقت کلی با خودت بازی میکنی و جیغ میزنی .بردمت عکاسی و یه عالمه عکس چدید انداختیم انقدرقشنگ بود و خوب ژست گرفتی که یه سری از عکسات و دایی امیر و مامانی بردن.همه عاشقت میشن میبینمت.بابایی فقط عاشق اینه که زود بیا...
25 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

بالاخره تو یه روز برفی گوله برف من از اسمون افتاد بغلم.قشنگترین لحظه زندگیم بود.عزیز من اومدنت به دنیا مبارک.وقتی تو به دن یا اومدی من بیهوش بودم تو حالت خوب نبود و بردنت تو دستگاه . بابایی حالش خیلی بد بود وقتی خانم پرستار این و بهش گفت.اما بد بابایی و صدا زدن و تو رو بهش نشون دادن.اولین فیلم زندگی تو رو تو اتاق عمل ازت گرفتن وای که چقدر قشنگه.تو بیمارستان لاله به دنیا اومدی ساعت 10:40 صبح شنبه 25 اذر 91.روزای با تو بودن قشنگترین روزهای دنیاست. ...
30 بهمن 1391