اویسااویسا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

میوه عسلی بابا

لالایی مادرانه

اویسای مامانی شما همون دختری هستی که من هیشه ارزوش و داشتم .از داشتنت خوشحالم .میخوام لالایی و که مامان برات میخونه اینجا بنویسم  تا وقتی بزرگ شدی و وبلاگت و خوندی یادت بیاد          لالا لالا گل مریم                  گل سپید و زیبای عالم چشمات و ببند گل شب بو    که چشمات میکنن من و جادو گل من تویی نازنینم              کوچولوی شیرینم گل من تویی نازنینم             تو چشمات خواب و میبینم عطر نرگس گل لاله            &n...
20 خرداد 1392

دختر شیرینم

سلام دختر عزیزم .قربونت برم مامان وقت نمیکنه بیاد و اینجا واست بنویسه امروز نوبت استخر شما بود رفتیم استخر و اومدیم الان شما خوابید اخه خیلی خسته شده بودی.این روزها خیلی شیرین شدی قشنگ میجرخی صدا در میاری .همه چیز و با دستات میگیری قشنگ دستت و دراز میکنی برای گرفتن.من واقعا عاشقتم.این چند روز تعطیل بود و ما میخواستیم بریم شمال اما رفتیم اول جاده و دیدیم خیلیییییییییی شلوغه و از همونجا دور زدیم و برگشتیم.اومدیم خونه و همش من و شما و بابایی خوابیدیم . حسابی خستگی بابا ایمان در رفت.   بردیمت پارک وقتی بچه ها رو میدیدی کلی ذوق میکردی انقدر ذوق میکردی که دوست داشتی از بغل بابا بپری پایین.   عزیزم دوستت دارمممم ...
19 خرداد 1392

اویسای مامانی

دختر ملوسم بابا ایمان و مامانی بردن گوش شمارو سوراخ کردن وای که چقدر گوشواره بهت میاد.پریروز که رفته بودیم خونه مامانی تولد دایی امیر بود.مامانی گوشواره بچگیهای من و انداخت تو گوش تو.وقتی که بزرگتر بشی از گوشت در میارم میزارم کنار برای وقتی که بزرگ شدی بدمش به دخترت. خیلی گوشواره بهت میاد عزیزم. مامان و بابا عاشقتننننننن ...
1 خرداد 1392

5 ماهگی دخترم

دختر زیبای من شما 5 ماهه شدی .از اینکه دارمت خیلی خوشحالم من همیشه ارزوی داشتنت و داشتم.تو این مدت خیلی اتفاقات برای ما افتاد که من نتونستم بیام و برات بنویسیم مامانی زهرا و اقاجون از بین ما رفتن. امیدوارم دیگه از این اتفاقات نیفته.عزیز دلم شما باعث گرمی زندگی من و بابا ایمان شدی.الان دیگه با دستت همه چیو میگیری و سریع میبری تو دهنت بدشم غلط میزنی مامان خیلی دوست داره هر روز داری عوض میشی و کارای جدید میکنی هر وقت میزارمت تو اتاقت کلی با خودت بازی میکنی و جیغ میزنی .بردمت عکاسی و یه عالمه عکس چدید انداختیم انقدرقشنگ بود و خوب ژست گرفتی که یه سری از عکسات و دایی امیر و مامانی بردن.همه عاشقت میشن میبینمت.بابایی فقط عاشق اینه که زود بیا...
25 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

بالاخره تو یه روز برفی گوله برف من از اسمون افتاد بغلم.قشنگترین لحظه زندگیم بود.عزیز من اومدنت به دنیا مبارک.وقتی تو به دن یا اومدی من بیهوش بودم تو حالت خوب نبود و بردنت تو دستگاه . بابایی حالش خیلی بد بود وقتی خانم پرستار این و بهش گفت.اما بد بابایی و صدا زدن و تو رو بهش نشون دادن.اولین فیلم زندگی تو رو تو اتاق عمل ازت گرفتن وای که چقدر قشنگه.تو بیمارستان لاله به دنیا اومدی ساعت 10:40 صبح شنبه 25 اذر 91.روزای با تو بودن قشنگترین روزهای دنیاست. ...
30 بهمن 1391

عسل مامان و بابا

سلام دختر گلم.ببخشید مامانی دیر میاد تا برات بنویسه اخه مامان سرش شلوغه .... ایمپن چند روزه مامان محترم حالش خوب نبود و من همش مواظبش بودم.مامان محترم میخواست خشگل تر بشه واسه همین رفت عمل کرد.من و بابایی اومدیم مواظبش.قربونت برم من من صدای قلبت و شنیدم دوباره خودم تو مطب دکتر صدات و پیدا کردم با دستگاه................بعدشم رفتیم سونو با بابایی تو رو دیدم خیلی بزرگ شدی عزیز دلم......من و بابایی رفتیم برای اتاقت فرش خریدیم مطمعنم ببینی خوشت میاد عزیزم . چند روز پیش تولد عمو امیر بود بهش گفتم تو دختری کلی خوشحال شد.   عزیز دلم مواظب خودت باش اینجا همه چشم به راهتن ...
11 مرداد 1391

عشق مامان و بابا

سلام دختر گلم.میدونی من چقدر بی تاب دیدنتم.اینجا برات مینویسم تا هر وقت بزرگ شدی خاطراتت و بخونی . عزیز دلم من یکی از عکساتو واسه دایی امیر فرستادم تا ببینه وقتی دیدت کلی دوست داشت اون موقع تو 14 هفتت بود.امروز 17 هفته و 4 روزته داری زود بزرگ میشیا بابا ایمان احساس تنهایی میکرد اما از وقتی تو اومدی دیگه این احساس و نداره منتظر دختر گلشه مامانی ببخشید ما هنوز برای تو اسم انتخاب نکردیم آخه اسم قشنگ پیدا نکردیم.من و بابایی برچسبای اتاقت و چسبوندیم خیلی اتاقت خشگل شد عزیزمت اونجا که هستی مواظب خودت باش.   ...
22 تير 1391

بدون عنوان

عزیز دلم دیروز صدای قلبت و شنیدم خیلی تند میزد.بابایی وقتی شنید کلی خوشحال شد. خوشحالم از این که تو دلمی هنوز خیلی کوچولویی اما قلب نازت میزنه.اینجا همه چشم به راهتن عزیزم ...
28 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام عزیز دلم مامانی اصلا وقت نمیکنه بیاد واست بنویسه .نی نی خشگلم امروز میخوام برم سونوگرافی تا ببینمت  اگه بدونی چقدر خوشحالم .بابایی روز مادر از طرف تو و خودش برای مامانی گوشی خرید چشم به راهتم عزیزم ...
26 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

مسافر کوچولوی من.برای تو یک بغل گندم،دلی خشنود از مردم،برایت قدرت آرش که دشمن را زنی آتش........برایت سفره ای ساده، حلال و پاک و آماده،برایت یک غزل احساس................ برایت هر چه خوبی هست دعا کردم نی نی ناز من از اومدنت خوشحالیم   ...
15 دی 1390