اویسااویسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

میوه عسلی بابا

روز دختر

صمیمانه ترین شادباشم را به نور مهتاب میدهم تا به شما ستاره ی زیبای هستی برساند راستی که جایگاهت چه بلند است در اوج آسمانها روزت مبارک دخترم این متن و مامانی برای شما نوشت برای روز دختر بعدشم دایی و مامانی اومدن پیش شما و برای شما کیک خریدن تا بهت تبریک بگن که شما با سر رفتی تو کیک   ...
18 شهريور 1392

......

سلام عسل مامانی  الان که دارم برات مینویسم نشستی جلوی تلویزیون و داری ذوق میکنی از دیدن کارتون.مامان فدای اون چشمات بشه هفته پیش ما رفتیم شمال شما خیلی من و اونجا اذیت  کردی و نمیخوابیدی ولی همه عاشق شیرین کاریهات شده بودن وایییییییییییی مخصوصا وقتی میخواستم از شما عکس بگیرم تا دوربین مامانی و میبینی یه قیافه ای به خودت میگیری که دلم اب میشه .........   اینم عکس شما.....       ...       ...
12 شهريور 1392

اولین های دخترم

مامان فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بشه عزیزم دختر نازم تو تاریخ 28مرداد 92 دیدم یه دفعه داری چهار دست و پا راه میری .همه ما کلی ذوق کردیم .امروز 1 شهریور 92 ما خونه مامانی بودیم دیدیم یه دفعه نشستی و داری بازی میکنی .بعد اومدیم خونه کیف مامان روی میز بود تا کیف و دیدی چهار دست و پا اومدی و میز و گرفتی و بلند شدی روی پاهات ایستادی تا کیف مامان و بگیری چند بار بابایی شما رو برد عقب اما هر بار اومدی و میز و گرفتی و روی پاهات ایستادی من سریع زنگ زدک به مامانی و کلی خوشحال شد و بعد بابایی رضا زنگ زد و کلی خوشحال شد و گفت برای اویسا جایزه میخره . منم از شما فیلم گرفتم تا بزرگ شدی نگاه کنی.   دوست دارم دخترم ...
1 شهريور 1392

دختر نازم

اویسا بغل بابایی..     اویسا با دوست جدیدش تو تیرازه             دایی امیر و بابا ایمان شما رو تاب میدادن و خیلی ذوق کرده بودی     اویسا با 2 تا مروارید خشگل تو دهنش     قربونت برم انقدر ناز میخوابی.....     دخترمامان اماده شده  تا با مامانی بره بیرون...   ...
28 مرداد 1392

....

اویسای مامانی .مامان خیلی دوستت داره این روزها کارای جالبی میکنی بلند میشی و رو دستت خودت و نگه میداریو خودت بلند میشی و میشینی .خودت قاشق غذات و میگیری و همه جا رو گثیف میکنی .شبها که بابایی میاد طاقت نداره تو خواب باشی انقدر میاد بالای تختتو نگات میکنه تا بیدار شی اگرم بیدار نشی هی میاد و نگات میکنه تا خودش خوابش ببره .بابایی شما رو خیلی دوست داره از همه دنیا بیشتر. چند روز پیش خاله دل ارام با نی نیش اریا اومده بودن خونه ما ( خاله دل ارام از دوستهای قدیمی مامان) وقتی در و باز کردم شما بغل من بودی . کلی خندیدی با دیدن اریا اما اریا اصلا نمیخندید همش گریه میکرد شما باهاش بازی میکردی و می خندیدی اما اریا همش گریه میکرد و شما رو میزد . م...
28 مرداد 1392

....

عزیز دلم مامانی از شما معذرت میخواد اخه خیلی وقت نمیکنم بیام و اینجا برات بنویسم اخه کارهای شما انقدر زیاده که مامان وقت نمیکنه.الان 3 روزه که مامانی رفته شمال برای فوت خواهر زادش خدا بیامرزتش .بعدشم قرار بود بره پیش بابایی رضا و  با دایی ایمان بیان تهران دختر نازم تو دلت پاکه دعا کن که همه مشکلات مامان و دایی ایمان حل بشه .دیروز من و شما از صبح با هم رفتیم ارایشگاه و بعد رفتیم پیش دایی امیر و شما کلی با دایی بازی کردی.الانم برات اهنگی که خیلی دوست داری و گزاشتم تا لالا کنی چون کلافه خواب بودی و پایین تختت نشستم تا لالا کنی همیشه خوب بخوابی عزیز من ...
28 مرداد 1392