خاطرات این روزها
سلام اویسای مامانی .الان شما داری نق میزنی و من گزاشتمت تو اتاقت عروسکت و دیدی اروم شدی و ذوق کردی.الان داشتم تو نینی سایت با خاله جونیات راجع به مهمونی دندونی صحبت میکردم شما الان 2 تا دندون در اومده تو دهنت میخوام برات مهمونی بگیریم وقتی بهت غذا میدم دندونت و میکشی به قاشق .دیشب بابایی به شما میوه داد جای دندونات رو میوه مونده بود.شدی همه زندگی بابایی تا میاد خونه قبل اینکه لباساش و عوض کنه اول میاد شما رو بغل میکنه فردا قراره بریم شمال پیش بابایی رضا از همین الان دل تو دلش نیست تا شما رو ببینه بهمون خیلی خوش میگذره میریم دریا اب بازی.چند شب پیش رفته بودیم خونه خاله فاطمه و عمو محسن شما هم اونجا به همه میخندیدی ...
نویسنده :
ازاده
14:13