مریضی اویسا
اویسای مامان ما هفته پیش به همراه مامانی رفته بودیم شمال اونجا خیلی خوش گذشت همه دور هم بودیم با دایی جونینا ولی متاسفانه شما اونجا مریض شدی و سرما خوردی ما جمعه برگشتیم و من شنبه شما رو بردم دکتر الهی مامان فدات شه همش بی حال بودی و گریه میکردی اقای دکتر گفت که شما گلوت درد میکنه و بهت دارو داد
الان حالت بهتر شده خدا رو شکر اما من اصلا طاقت دیدن مریضی شما رو ندارم.الان خاله مریم به من زنگ زده و من و تهدید کرد که همین هفته اویسا رو بیار من ببینم دلم براش تنگ شده
اگه بشه ا ین هفته میریم ساری خونه خاله مریم .
الان چلوی من داری بازی میکنی و سعی میکنی که 4 دست و پا راه بری قشنگ بالا تنت و بلند میکنی دیگه فک کنم تا یکی یا دو هفته دیگه قشنگ راه بیفتی دختر شیطون من یه لحظه نمیتونم از شما چشم ور دارم جون خیلی شیطون شدی و همش غلط میزنی میری ریشه فرش و میزاری دهنت و میری زیر صندلی و من همش باید مواظبت باشم
دیدن بزرگ شدنت قشنگ ترین لحظه های زندگی من و باباییه